ستایشگر همسایگان خوب خویش باشیم . حکیم ارد بزرگ
شیران شیروان
بهترین همسایگان ما، آنانی هستند ، که همواره لبخندی بر لب دارند . حکیم ارد بزرگ
جملات و سخنان زیبا
همراه و غمخوار همسایگان خویش باشید ، اما نه آن اندازه که دیوار ادب فرو ریزد . حکیم ارد بزرگ....................
همسایه خوب ، ستودنیست چرا که مایه امنیت و آرامش است . حکیم ارد بزرگ
همیشه بین خود و همسرت بازه ای را نگاهدار تا به خواری گرفتار نشوی . حکیم ارد بزرگ
دوست و همراه نزدیک فرزندان خویش باشیم ، تا آنها گرفتار گردباد دوستان ناباب نشوند . حکیم ارد بزرگ
جشن های خویش را ، با دعوت همسایگان ، باشکوهتر برگزار کنیم . حکیم ارد بزرگ..................
فریادرس پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی است . حکیم ارد بزرگ
خاموشی بیشه نبرد ، فریادها در سینه دارد . حکیم ارد بزرگ
برای دلهره شبانگاهان ، نسیم گرما بخش خرد را همراه کن . حکیم ارد بزرگ
همای بخت بر شانه ات نخواهد نشست ، مگر آنکه شانه ای به گستره و پهنای کوهستان داشته باشی . حکیم ارد بزرگ
شایستگان بیشتر زمان ها ، نیمه پر لیوان هر موضوعی را می بینند . حکیم ارد بزرگ
احزاب و گروه های سیاسی حداقل دو سال پیش از انتخابات باید نامزدهای خود را به مردم معرفی نمایند تا عموم ، زمان لازم برای ارزیابی رفتارها و برنامه های آنان را داشته باشند . حکیم ارد بزرگ
آدمهای ناتوان ، تشنه دیدن چشم و ابروی این و آن هستند و آواره کوچه ها و خیابانها ... حکیم ارد بزرگ
اوحدی
صورت او را ز معنی آشنایی با دلست
ورنه صورتها بسی دانم که از آب و گلست
صورت بت کافری باشد پرستیدن ولی
بت پرست ار معنی بت بازیابد واصلست
ستارخانهر که او را دیدهای باشد، شناسد صورتی
کار صورت سهل باشد، ره به معنی مشکلست
ما نظر با روی او از راه معنی کردهایم
آنکه ما را بستهٔ صورت شناسد غافلست
مجید سمیعی***majid sameaiچون دلی داری، به دلداری فرو بندش روان
ور نداری، رو، که ما را این حکایت با دلست
گر فقیه از عشق منعت میکند،مشنو،که او
سالها تحصیل کرد و هم چنان بیحاصلست
جبار باغچه بان***jabbar bagchebanطالبان عشق را دیوانه میگویند خلق
و آنکه در وی نیست عشقی، من نگویم: عاقلست
ترک عشق و باده خوردن چون توان کرد؟ ای سبک
تا گرانی چند گویندم که: مردی فاضلست
اوحدی، اقبال میجویی، رخش را قبله ساز
فرزانه شیداهر که او مقبول این درگاه گردد مقبلست
انجمن شهر ملای گلست
باده بیاور، که صلای گلست
نالهٔ مرغان سحرخوان به صبح
از سر عشقت، نه برای گلست
بر رخ خوبان جهان خط کشید
محمد حسین شهریارسبزه، که خاک کف پای گلست
باغ، که او خاک معنبر کند
سنبل او خواجه سرای گلست
پیرهن یوسف مصری، که شهر
پرصفت اوست، قبای گلست
مسعود کیمیاییسر به در دوست نهادند خلق
در همه سرها چو هوای گلست
اوحدی، اینها همه گفتی، ولی
با رخ آن ماه چه جای گلست؟
هم ز وصف لبت زبان خجلست
هم ز زلف تو مشک و بان خجلست
تا دهان و رخ ترا دیدند
غنچه دل تنگ و ارغوان خجلست
دل به جان از رخ تو بویی خواست
سالها رفت و همچنان خجلست
دیده را با رخ تو کاری رفت
دل بیچاره در میان خجلست
عذر مهمانم، ای صبا، تو بخواه
که تو دانی که: میزبان خجلست
ای قلم، شرح حال من بنویس
که ز بی خدمتی زبان خجلست
اوحدی کی به پیشگاه رسد؟
آنکه از خاک آستان خجلست
از جام عشق بین همه باغ و بهار مست
دوران دهر عاشق و لیل و نهار مست
ناهید در هبوط و قمر در شرف خراب
خورشید در طلوع و فلک ذرهوار مست
مجنون و عشق خسته و ایوب و صبر زار
توفان و نوح بیدل و منصور و دار مست
علی داییچندین پیاده بنگر و چندین سوار بین
گاهی پیاده بیدل و گاهی سوار مست
معشوق پردگی و خر پردهدار و باز
هم پردگی و پرده و هم پردهدار مست
آخر ز بهر کیست، نگویی، بدین صفت؟
چندین هزار بیدل و چندین هزار مست
هشیار بود تا به کنون اوحدی ولی
آمد زمان آن که شود هوشیار مست